مهدی جان
با تمام جهل ومستی تصمیم گرفتهام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام توروزگار را آغاز کنم.هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و مطلبی برای نوشتن ندارم.تا پایان نوشتن انتظارت میکشم.
دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگیاش ایمان میآورد….
اللهم عجل لولیک الفرج
کودک که بودم پدرم جمعه ها صبح درب خانه را آب و جارو می کرد تا اگر مولا از آن حوالی عبور کند …
و نو روز هر باره این حس را در من زنده می کند
مردمی را می بینم که سراسر شوق و شورند ، خانه تکانی می کنند و لباس های نو برتن…
اما برای چه ؟ برای که ؟
اینان منتظرند تا بهار شود ؟
سالهاست می اندیشم که هنگام بهار مگر چه می شود که اینگونه به هم می ریزیم ، مهربان می شویم، به سراغ هم می رویم و از همه مهمتر منتظر می شویم…
انتظار …
دچار مهدی
نه؛ غم میخورم؛ غم میخورم بخاطر روزهایی که نبودهای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی.غم میخورم به خاطر روزهاییکه به یادت نبودهام و با گناه شب شدهاند.همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی باقلم جهل ثبت کردهام.
- بهترین روز تنها روز ظهور توست.کی میآید؟ کی میشود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنمو با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»
مهدی جانم
مهدی جان!
بیراهه می روم تو مرا سر به راه کن
دوری توست عاشق بیچارگی خلق !
❤️❤️❤️❤️
بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته ایم
که حاجتی نتوآن از خدا خواست جز تو
❤️❤️❤️❤️
چنین نوشته خدا درشناسنامه ی دل
منم غلام مه و بنده زاده ی خورشید
سلام میدهم از عمق این دل تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
❤️❤️❤️❤️
سِرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا؟ این دل بیمار کجا؟
کاش در نافلهات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا؟ عبد گنه کار کجا؟
❤️❤️❤️❤️